الگوریتم هایی برای زندگی/نوین
«شکمتان از گرسنگی به صدا افتاده. آیا به رستوران ایتالیایی که میشناسید و غذاهایش را دوست دارید میروید یا رستوران تایلندی که تازه باز شده؟ آیا با دوست صمیمیتان میروید یا با آشنای جدیدی که میخواهید بیشتر بشناسیدش؟ خیلی سخت شد؟ شاید اصلاً در خانه بمانید بهتر باشد. آیا غذایی که خوب بلدید را میپزید یا کانال یوتیوب جواد جوادی را برای یافتن دستوری هوسانگیز شخم میزنید؟ شاید اصلاً غذایی سفارش دهید. پیتزا چطور است؟ آیا «همان همیشگی» را سفارش میدهید یا دنبال چیزی تازه هستید؟ اکنون و قبل از اینکه یک لقمه غذا بخورید از رمق افتادید. فکر اینکه آهنگی بگذارید یا فیلمی تماشا کنید یا کتابی بخوانید -کدامشان؟- هم دیگر آرامشبخش نیست.
هر روز مجبوریم بین گزینههایی تصمیم بگیریم که در یک بعد مشخص با هم تفاوت دارند: آیا چیزهای تازه را امتحان میکنیم یا به همان انتخابهای قبلی و دوستداشتنی بسنده میکنیم؟ همه شهودی داریم از اینکه زندگی تعادلی بین سنت و تازگی، بین آخرین و بهترین و بین ریسک کردن و مزمزه کردن چیزهایی است که میشناسیم و دوست داریم. مثل دو راهی گشتن و انتخاب در یافتن آپارتمان، سؤال اصلی این است که: تعادل کجاست؟
رابرت پیرسیگ در مجلهٔ ذن و هنر نگهداری موتورسیکلت در سال ۱۹۷۴ جستجو برای «چیزهای تازه» را کاملاً نفی میکند: «در بهترین شرایط، تهش به سیلی از چیزهای بیاهمیت و مد روز میرسیم که فردا به هیچ دردی نمیخورن». در عوض، او پیشنهاد میکند به دنبال «بهترین چیز» باشیم.
اما واقعیت به این سادگی نیست. اگر به یاد بیاوریم که هر «بهترین» آهنگ و رستورانی که سراغ داریم زمانی صرفاً یک «چیز جدید» بوده، متوجه میشویم که ممکن است بهترینهایی هنوز ناشناخته مانده باشند، و برای همین، چیزهای جدید حتماً ارزش توجه ما را دارند.
ضربالمثلهای قدیمی به این کشمکش همیشگی اشاره کردهاند، اما راهی برای حل آن ارائه نکردند: کلامهایی مانند «دوست جدید نقره است و دوست قدیمی طلا» یا «هیچ زندگی اینقدر کامل و پر و پیمان نیست که جای یک دوست جدید را نداشته باشد» کاملاً درستند، اما در مورد نسبت «طلا» و «نقره» برای تولید بهترین آلیاژ دوستی چیز زیادی برای ارائه ندارند.
بیش از پنجاه سال است که دانشمندان کامپیوتر تلاش میکنند این تعادل را پیدا کنند و حتی برای آن اسمی هم انتخاب کردهاند: بدهبستان کاوش و بهرهبرداری.»