ماکیا ولی و ما/اختران
نه تنها شارحان بل خوانندگان معمولی نیز میتوانند بر این امر شهادت بدهند. حتا امروزه، هرکس که شهریار یا گفتارها را باز کند، متونی که حال 350 سال از عمرشان سپری شده است، به عبارتی، گرفتار آن چیزی میشود که فروید آشنایی غریب، قسمی اسرارآمیز میخواند. بیآنکه بدانیم چرا، خود را مخاطب این متون قدیمی مییابیم، تو گویی متونی از روزگار خودمان باشند، گرفتارمان میسازند تو گویی، به معنایی، برای ما نوشته شدهاند، و به ما چیزی را میگویند که مستقیما به ما مربوط میشود، بیآنکه دقیقا بدانیم چرا. دی سانتیس در قرن نوزدهم به این احساس غریب اشاره داشت، وقتی دربارهی ماکیاولی گفت که «او ما را در شگفتی فرو میبرد، و اندیشناک رهایمان میسازد». چرا چنین تسخیر شدنی؟ چرا چنین درشگفت شدنی؟ چرا چنین اندیشناک؟ زیرا تفکر وی به رغم درخواست ما، به درونمان نفوذ میکند. چرا چنین اندیشناک؟ زیرا این تفکر تنها به شرطی میتواند به درونمان نفوذ یابد که آنچه را بدان فکر میکنیم مشوش سازد و ما را در شگفتی فرو ببرد. در مقام تفکری که قرابتی بینهایت با ما دارد، و با این حال هرگز با آن برخورد نداشتهایم، تفکری که واجد چنان قدرت شگفتی برماست که غرق در حیرتمان سازد. اما از چه چیزی متحیر میشویم؟