ارزوهای بزرگ/به سخن - مجید
فامیلی من پیریپ بود و اسمم فیلیپ اما از بچگی از این دو تا اسم فقط توانستم اسم پیپ را بسازم و روی خودم بگذارم. برای همین کم کم همه پیپ صدایم کردند. من اصلا پدر و مادرم را ندیدم. قبر آن ها در گورستانی تاریک و پوشیده از علف در یک کلیسا بود. روی سنگ قبرشان هم چیزهایی نوشته بودند. از روی حروف اسم پدرم روی سنگ قبر، فکر می کردم لابد پدرم مردی چهارشانه و تنومند بوده و موهای مشکی و وز وزی داشته است. از شکل حروف اسم مادرم هم حدس زدم که او حتما زن مریض حالی بوده و صورتش کک و مک داشته است.
گوش کن پسرم، من تو را بزرگ نکرده ام که مردم را تا سر حد مرگ آزار دهی. در رودخانه، کشتی هایی روی آبند که به عنوان زندان استفاده می شوند. افرادی که قتل و غارت می کنند، در این کشتی ها زندانی می گردند. آن ها گاهی اوقات برای سال ها آن جا نگهداری می شوند. آن ها همیشه زندگی بزهکارانه ی خود را با سوال پیچ کردن مردم شروع می کنند. حالا برو بخواب.