ارواح/جیبی/افق
سیستمی مخوف و مقتدر، مردی را به جاسوسی و مراقبت از همسایهاش که مردی نویسنده و روشنفکر است میگمارد. مرد جاسوس به مقتضای شرایط جدیدش، رفته رفته تنها و خلوتگزین میشود. روزی در مییابد که مرد همسایه نیز مأمور مراقبت از اوست. سپس دچار این وهم میشود که مرد همسایه کسی نیست جز خود او. گویی انسان تنهایی است که مراقبت از خود را به عهده دارد و اگر دست از پا خطا کند به دست خود کشته میشود.