سهم من/شومیز/روزبهان
این رمان داستان دختری با نام معصومه(که اطرافیانش او را معصوم صدا میزنند) از یک خانوادۀ مذهبی در قم است که تصمیم گرفتهاند به تهران مهاجرت نمایند. این داستان که از اوایل دهۀ سی شمسی آغاز میشود روایتگر ماجراهایی است که بر معصومه و خانوادهاش از کودکی تا میانسالی وی میگذرد. معصومه از طرف برادرانش زیر فشار است تا سریعتر ازدواج کند و او ناخواسته تن به این قضیه میدهد و با مردی به نام حمید ازدواج میکند که هرگز تا لحظۀ ازدواج نه او را دیده و نه از او چیزی شنیده است