ماهی سیاه کوچولو/نخستین
ماهی پیر قصهاش را تمام کرد و به دوازده هزار بچه و نوهاش گفت: «دیگر وقت خواب است بچهها، بروید بخوابید.» بچهها و نوهها گفتند:«مادربزرگ! نگفتی آن ماهیریزه چطور شد!» ماهی پیر گفت: «آن هم بماند برای فردا شب. حالا وقت خواب است، شببه خیر!» یازده هزار و نهصد و نود و نه ماهی کوچولو «شببهخیر» گفتند و رفتند و خوابیدند. مادربزرگ هم خوابش برد، اما ماهی سرخ کوچولویی هرچه کرد خوابش نبرد، شب تا صبح همهاش در فکر دریا بود...